کد خبر: 3063
تاریخ انتشار: آبان 8, 1400گروه : فرهنگی
به بهانه نمایش “با من به جهنم بیا” در دامغان؛ پایگاه خبری دامغان نما _ سید رضا جزمومنی خلیلنژاد به همراه تعدادی از نامآشنایان هنر نمایش دامغان دیر به دیر به شهرش سرمیزند و حلاوت حلوای هنر او کمتر در دسترس دامغانیهاست ولی انصافا وقتی میآید با چنته پر میآید و تا حدودی، فرصت نایابی خود را جبران میکند. عصر جمعه و حوالی ساعت 18 هفتم آبان ماه 1400 به ضیافت چشمنوازی از هنر نمایش دامغان دعوت و با علاقه راهی محل اجرا در تالار شهید شاهچراغی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی دامغان شدم. و اما قصه؛ حسام خلیلنژاد دلداده دامغان است و با ذوق و شوق، خود را دامغانی معرفی میکند و این روزها میبینیم که پرونده بازیگری و کارگردانی و … او قابل توجه است ولی باز هم به رسم ادب به ساحت همشهریهای خود با دست پر به شهرش سرمیزند. حسام، دانشجوی تیزبین روزهای همکاری با نگارنده، خیلی زود پلههای هنر را طی کرد و امروز اگر چه جوان است ولی در جمع هنرمندان ایرانی و کارگردانهای بزرگ سینمای ایران به تمامت و کمال شناختهشده است. علیاصغر، رنج بسیار برده و سالها با مهر و بیمهری خیلیها دست و پنجه نرم کرده ولی از نفس نیفتاده و کماکان، راسخ بر عهد خویش در کسوت هنرمند مطرح به دامغان وفادار مانده است ولی قصوری در این میان عربده میکشد که نسل جدیدی از این مهربانیهای هنری کمتر دیده میشود و دامغان سر و سرّی با هنر نمایش ندارد و معمولاً سالن نمایش در فقر جمعیت میسوزد زیرا کار هنری به میزان کافی تولید نمیشود و تمام تلاش خطیبزاده و همراهانش پاسخگوی عادیسازی تآتر در دامغان نیست.
شماتت نفس لوّامه و رذالت نفس اماره در اثر نمایشی موفقِ حسام خلیلنژاد، هنرمند نامآشنای دامغانی
فقر هنری دامغان وقتی موجب تعجب است که بدانیم و باور داشته باشیم؛ دامغان علیرغم قلّت جمعیت، هنرمندان بسیاری در تمامی زمینههای هنری دارد که از تراز ملی نیز فراتر میروند و هنرشان در مقیاس جهانی مطرح میشود.
گلهها و شکوههای این فقر موثر فرهنگی را به نوشتار دیگری حوالت میدهم و امروز قصد دارم از حال خوش دیدن نمایش “با من به جهنم بیا” نوشته آرش منصوری به کارگردانی حسام خلیلنژاد و بازی درخشان مجید وحیدی به تولیت استاد علیاصغر خطیبزاده در گروه هنری چکاد بنویسم.
مراسم رونمایی از پوستر نمایش با طراحی رویا شیدا که کاری متفاوت از این هنرمند دامغانی است توجه را به خود جلب میکند و شاید بعد از دیدن نمایش با من هم عقیده باشید که عصاره نمایش به زیبایی در پوستر نمایان است که شاید در فرصت مقتضی به آن نیز پرداختم.
نمایش اگر چه به ضرورت خداقوتگویی به اهالی بهداشت و درمان در شب نخست به مدافعان سلامت در خط یک مبارزه با کرونا تقدیم شده است ولی نشان میدهد؛ تعداد مدعوین رده بالای سازمانی باید بیشتر باشند ولی همان بیاقبالی همیشگی، دلیلی مسلّم به عدم حضور است و البته باید دستمریزادگفت به دو عضو شورای شهر و دو استاد دانشگاه و دو پزشک متخصص دامغانی و البته جمعی از هنرمندان و هنردوستان که لبیکگوی اهالی هنر بودند.
نمایش با ذهنیت همیشگی نگارنده آغاز شد و توقع کاری در حد پاسخ مختصر به جمعیت کمشمار هنردوستان دامغانی داشتم ولی هر چه از دقایق این اثر 40 دقیقهای گذشت؛ احساس غرور از رویت این اثر فخیم بیشتر شد و مرحباگویان به خود و دامغانیها وعده دادم که لذت این اثر را در قالب این نوشتار مطرح سازم زیرا کاری کلاسیک و در خور احسنت و مرحبا دیدم که تمامی دستاندرکاران، کم نگذاشته بودند و در تمامی ابعاد شاهد تلاش و پویایی موثر بودم.
مردی از اعراب که روزی روزگاری در لشکر امام حسین علیهالسلام بوده اکنون دیوانه و پریشان در صحرایی در همجواری حیوانات و درندگان زندگی میکند.
اندک اندک متوجه میشویم او از دست مختار ثقفی فراری است در حالی که مختار زاییده ذهن اوست و اساساً مرتکب خطای موثری نشده که از مختار بترسد و اصلا مختاری وجود ندارد که در پی او باشد.
اعرابی در شب قبل از عاشورا و زمانی که امام حسین علیهالسلام افراد را مخیّر به رفتن و ترک سپاه میکند و رخصت میدهد که می توانند او را تنها بگذارند به امام پشت میکند.
مرد زنباره، شکم باره و ترسو اکنون که خبر قیام مختار را شنیده به سبب عذاب وجدان، گمان میکند که شایسته انتقام! مختار است بنابراین از ترس، سر به بیابان گذاشته است.
مرد عرب در خیال خویش گاهی به مختار خیالی میتازد؛ بار دیگر با وی معامله میکند؛ نوبتی دیگر برای وی از زنان و داراییاش میگوید و از تبار و نسبش خرج میکند و… در حالی که در تمام این مدت همکلام سگهای ولگرد بیابان شده و در محاکمه وجدان دست و پای میزند.
قصه به سادگی روایت می شود و به انجام میرسد در حالی که ردپای کارگردان تیزبین در تمام اثر وجود دارد و بازی درخشان مجید وحیدی که سابقه همکاری چندین ساله با کارگردان دارد آنقدر چشمنواز است که تماشاگر را به وجد میآورد و ذهن او را مجاب میکند تا در پایان نمایش به مدت طولانی او را تشویق کنند.
موضوع داستانِ منصوری میتواند با تاریخ رویداد کربلا منطبق و اساساً مرد عربی با این مشخصات وجود داشته باشد که آن روز در خوف و رجا زندگی کرده است ولی به حکم دلواپسی آدم در انجام و عدم انجام بسیاری از امور، زمینه شماتت و احسنت برای او فراهم است که در استعاره معنایی اثر در درون انسان و در تمامی بازههای زمانی، کاربرد معناگرا دارد و کاراکتر قصه خلیلنژاد در وجود نوع انسانها بوده و خواهد بود لذا مفاهیم بلند “با من به جهنم بیا” قابلیت بحث اجتماعی، روانشناختی و حتی باورشناسی انسانی و دینمداری وابسته به شاخصه وجدان دارد.
مرد عرب در نهاد و نهان ماست و هر روزه شاهد درگیری نفس اماره در دعوت به خطا هستیم و از سویی نفس لوامه به سرزنش برمیخیزد و انسان را در وجود خودش به پای میز محاکمه وجدان و احساس میکشد.
هر روزه از سپاه امام حسینِ اعتقادات خود فرار کرده و در خلوت، خویش خود را قضاوت میکنیم و البته که در نهایت به نفع خود رای میدهیم و یا مانند قهرمانِ داستان “با من به جهنم بیا” خود را در پایان قصه به خواب میزنیم تا اصل مسئله را پاک کنیم اگر چه شاید فراموش شود ولی اصالت اثر همواره در وجود ماست و در صورت وقوع خیر، موجب سرور ذاتی است و در حضور شرّ و خطا، روح آدمی، ناآرام میشود.
مختار، همان نفس سرزنشگر نهاده در ذات آدمی است که قصور و تقصیر را به رخ میکشد و در وجود ما همواره شاهد بر اعمال ماست و از سویی مرد عرب سنبل نفس اماره است که به سوء و خطا دعوت میکند و حتی مختار را به جهنم خویش میخواند و اعتقاد دارد که در بهشت، آبی گرم نمیشود!!! و اصالت آتش را می پذیرد و البته برای فرار از تنهایی مرگبار، همگان را به خویش و ارتکاب خطا دعوت میکند.
جنگ روانی انسان در تمامی ابعاد فقط با خودش بوده و هست و اینکه مرد عرب گاهی میبخشد و گاهی پا پس میکشد و تمام مادیات از زن و زیور و فرزند و باغ و ملک و طلا و … را عرضه میکند تا خود را برهاند؛ میتواند اشارهای به قدرتخواهی مکبث و لیدی مکبث در اثر جاودانه شکسپیر باشد که تصور دارند؛ بهشت را میتوان با همین امکانات و امکنه روی زمین ساخت و افسوس که آدمی، خیلی دیر باور میکند که اینجا برای زیستن توام با سعادت، جای مختصری است و خیلی دیر، درمییابد که معنا، فراتر از ماده بوده و هست و او التفات نداشته و ندارد.
مردِ عربِ کاراکترِ تماشاییِ داستان با بازی صمیمی مجید وحیدی جان میگیرد که حالا با کسب چندین عنوان برجسته در هنر نمایش ایران درخشیده است و با فن بیان شنیدنی که شاید در اولین مواجهه، کمتر کسی متوجه اصالت مجید در این قصه شود؛ علاقهمندان را به وجد میآورد.
مجید، حالا در اوج پختگی در بازی روان و یکدست، علیرغم حرکتهای بسیارِ طراحی شده برای او، شاهدیم که تولیت موفقِ صحنه را به درستی بدست دارد و اگر چه تکپرسوناژ نمایش را میبینیم امّا میتوانیم کارکترهای ناپیدا را با بازی خوب او ملاحظه کنیم و حتی سگ و گربه داستان نیز علیرغم آنکه وجود فیزیکی ندارند؛ دیده میشوند!
وحیدی به اعتبار عموم مردم، کمفروشی نکرده و بازی او نشاندهنده ساعتها تمرین نفسگیر است که دچار کمترین خطای حرفهای در بازی نمیشود و مثل همیشه، سربلند از این نمایش برای مخاطبان خود دست تکان میدهد.
گریم در کار نمایشی که با نور کم به حکم سیاهی داستان و تداعی صحرایی طوفانی است؛ معمولاً دیده نمیشود و فاصله تماشاگر و پرسوناژ اجازه دقت در گریم را صادر نمیکند ولی خلیلنژاد در این مورد هم کمفروشی نکرده و به رسم آنکه مرد عرب، شکمپرست است؛ دندانهایش را به شدت آسیب دیده، طراحی کرده است البته ایرادات مختصر در برآمدگی شکم که کاملاً ساختگی است و یا عدم جذابیت در طراحی لباس را میتوان به حکم اجرا در دامغان به دیده اغماض نگریست البته توقع داشتم که صحنه به شکلی طبیعیتر طراحی میشد و کاش با این همه صدای طوفان در گذاردن پنکهای گم شده در پشت خاربنها که نشان از طوفان داشت کاهلی نمیشد و کاش در بازه روایت داستان صدای سگها تغییر میکرد و چند ای کاش مختصر دیگر!
صداگذاری خوب و همتا با بازی مجید از محاسن کار نمایشی است و این اثر نشان میدهد که تیمی یکدست و حرفهای در این نوبت، دامغانیها را به تالار شهید شاهچراغی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی دعوت کرده است.
و اما استاد علیاصغر خطیبزاده که بی هیچ زیادهگویی در جایگاه پدر نمایش شهر و استان، ید طولایی داشته و دارد و با بازی درخشان در محمد رسول الله، اثر جاودانه مجید مجیدی چنان مطرح است که نیازی به تمجید بیش از آن نیست ولی انصاف در آن است که هنر تآتر دامغان و تصویرگریهای ذهن او در قالب هنر بینالمللی ماسکسازی با مصادیق برجسته هنر جهان را خاص او بدانیم و تمامی نسل هنرمند در عرصه نمایش را از همراهان او خطاب کنیم.
“با من به جهنم بیا” دعوتی از سوی نفس اماره با کسوت مختار ثقفی و با سرزنش ذاتی به عنوان نماینده نفس لوامه در این اثر جاندارِ حسام خلیلنژاد را ببینید تا با سینهای ستبر از حس هنردوستی از سالن نمایش خارج شوید.
و البته اگرچه میتوان، گلههای بسیاری از مسئولان فرهنگ و ارشاد اسلامی در تمامی سطوح شهرستان، استان و وزارت مبنی بر بیمهری به ادارات در سطح شهرستانهای کمجمعیت داشت ولی انصاف آن است که اعتراف کنیم؛ پشتیبانی حسین امینیان در هیئت رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی دامغان، ستودنی است و به تمام همکاران او نیز باید خداقوت گفت که در حین ورود با نمایش آثار خوشنویسی، چشم دامغانیها را به هنر دامغانیها گشودند.
شاید نکته و یا نکاتی را بدون اشاره گذاشتم و از کسی، حقی ضایع کردم که امیدوار اینطور نباشد ولی اگر چنین بود؛ مرا ببخشایند.
مثل همیشه در صورت صواب مطلب، ثواب آن را به روح پدرم تقدیم میدارم به ذکر تنها یک صلوات.
با علی مدد
دیدگاهتان را بنویسید