کد خبر: 7238
تاریخ انتشار: خرداد 12, 1401
گروه : صدای مردم

شکم های سیر
مغزهای بی دغدغه
حرفهای بی پایان
وعده های فراموش شده
نشست و برخاستهای بی خروجی
خیال‌های آسوده
فراموشی آه بی رمق مادر سرپرست خانوار در دل شب که” خدای برای وعده بعد فرزندانم چه کنم؟”
فراموشی تپه حصار در حصار آهن گرفتار آمده
فراموشی فرزندان مستعد بی یاور شهرم
فراموشی دشت پر روزی سال‌های دور ‌
فراموشی سود جویانی که شیره ی زمین را برای سبز نگاه داشتن طلای سبز میمکند .
زمینی که امروز تاب تحمل وزن ساکنین ما را ندارد و هر روز فرو می نشیند
کمی سکوت کنید صدای فقر و شکستن کمر مردان خانواده را می‌شنوید
فریاد فرزندان خانواده ای که پدرانش خانه را رها کردند.

کودکم می گفت پدر جای نیش سالک بر چهره معصوم دختر را دیده ای
گفتم نه…
گفت
کفتار را چه؟
دیده ای نشسته بر لاشه؟
_دیده ام
و پسر می گفت :
من ندیدم کفتارهای گرد آمده بر لاشه روی هم پنجه بکشند….

و پسر می گفت بقول سهراب:

“من قطاري ديدم كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت!
 مردمان را ديدم
شهر من گم شده است
چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
واژه ها را بايد شست
كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ.”

قربانیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *