کد خبر: 1527
تاریخ انتشار: شهریور 15, 1400گروه : ایثار و مقاومت
گفتوگو با خواهر شهید حبیبالله سمیعی از شهدای دفاعمقدس قالب یخ به جای اشکهای مادرانه!
شهید حبیبالله سمیعی سرباز ارتش بود که همراه لشکر ۱۶ زرهی قزوین در عملیات «شهید مدنی» منطقه موسیان سوسنگرد شرکت کرد و در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. برشهای کوتاهی از زندگی او را از زبان خواهرش صدیقه سمیعی میخوانیم. شهید حبیبالله سمیعی سرباز ارتش بود که همراه لشکر ۱۶ زرهی قزوین در عملیات «شهید مدنی» منطقه موسیان سوسنگرد شرکت کرد و در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. برشهای کوتاهی از زندگی او را از زبان خواهرش صدیقه سمیعی میخوانیم. کارتهای صدآفرین! چراغ مراسم عروسی روز عزا و قالب یخ!
برادرم حبیبالله، متولد ۲ فروردین ۱۳۳۹ بود. ما سه خواهر و چهار برادر بودیم. پدرم برای امرار معاش خانواده و کسب رزق حلال دامداری و کشاورزی میکرد. حبیب الله از همان دوران نوجوانی و جوانی به پدرمان در اداره و تأمین معاش کمک میکرد، اما وقتی حبیبالله کودک بود، مادرمان به رحمت خدا رفت.
ایشان دوران ابتدایی را در مدرسه باباطاهر روستای ابوالبق شاهرود سپری کرد و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به تهران رفت و سال اول و دوم راهنمایی را در تهران و سال سوم این مقطع را در شهر شاهرود به اتمام رساند. حبیبالله دو سال در تهران در منزل برادرم قدرتالله مشغول تحصیل بود و درسش بسیار عالی بود. مدیر آموزشگاه پیوسته او را تشویق میکرد و هفتهای یک کارت امتیاز صدآفرین برای رفتن به سینما به ایشان هدیه میداد. او هم در قسمت ویژه سینما که خاص دانشآموزان ممتاز بود مستقر میشد. او در یکی از دبیرستانهای دامغان مشغول تحصیل شد و موفق به اخذ دیپلم شد. در تمام سالهای تحصیلش دانشآموزی درسخوان بود.
کتابخانه حبیبالله
در دوران انقلاب برادرم به کمک چند نفر از دوستانش اقدام به راهاندازی کتابخانه کردند. آن کتابخانه هرچند کوچک در مسجد روستا گامی بلند در جهت فرهنگ و ترویج کتاب و کتابخوانی بود. گردانندگان این کتابخانه برادرم حبیبالله و دوستانش بودند. در بعضی از روزها او و دیگر اعضای کتابخانه در مسجد حضور پیدا کرده و کتابها را مرتب و در حفظ و نگهداری آنها بسیار تلاش میکردند.
یک شاخه خرما
وقتی حبیبالله به مرخصی آمد یک شاخه بزرگ خرما از خوزستان برای ما آورده بود. همان شب بهاتفاق برادرانم همراه حبیب الله به مشهد سفر کردیم که به راستی سفری شاد و پر برکت بود. من و حبیبالله به بازار رفتیم تا خرید کنیم. او به من گفت: «خواهر! میخواهم برای شما یک هدیه بخرم.» برای من یک پارچه سوزنی خرید و هنوز بعد از چندین سال آن پارچه را در چمدان نگه داشتهام. شهید در کارهای خانه به ما خیلی کمک میکرد. مثلاً او همیشه آتش کرسی را آماده میکرد. اهل نماز و روزه بود. با قرآن انس و الفتی عجیب داشت.
خواهرمان فاطمه از همه ما بزرگتر بود و یادآور مادر. حبیبالله وقتی از مدرسه برمی گشت در کندن علف برای گوسفندان به پدرم کمک میکرد و دوست داشت او گوسفندان را بدوشد و در این کارها پیشقدم بود. هنوز خدمت نظام ایشان تمام نشده بود که روزی به خواهرم فاطمه گفت: «خواهرم! من فلان دختر را میخواهم شما برو با ایشان صحبت کن و حرفها را بزن تا من از خدمت برگردم.» طولی نکشید که خبر شهادتش را آوردند و چراغ جشن عروسی او هرگز افروخته نشد. حبیبالله برای دوره آموزشی به پادگان چهلدختر شاهرود رفت و مابقی خدمتش در لشکر ۱۶ زرهی قزوین ادامه یافت و از همین پایگاه برای مأموریت به منطقه جنگی اعزام شد و در تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
پیکر مطهرش روی دوش مردم قدرشناس دامغان تشییع شد. بعد از اجرای مراسم این شهید در حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) دامغان و بیانات حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد ترابی به زادگاهش روستای ابوالبق انتقال یافت و در گلزار شهدای این روستا به خاک سپرده شد. حبیبالله بارها به ما میگفت: «خواهرجان! اگر من شهید شدم بر مزارم قالب یخ بزرگی بگذارید تا این قالب یخ قطره قطره آب شود و به جای قطرات اشک مادرم بر من ببارد!»
برچسب ها : شهید _ شهادت _ سمیعی
دیدگاهتان را بنویسید