کد خبر: 3545
تاریخ انتشار: آبان 26, 1400گروه : ایثار و مقاومت
یادکردی از حاج ابراهیم رجببیکی شهید جهادگری که دو مزار دارد سوسنگرد کربلای ابراهیم بود حاج ابراهیم رجببیکی دو مزار دارد؛ یکی در زادگاهش و یکی هم در محل شهادتش. قبل از اعزام به جبهه اینگونه آرزو کرد: «یا شهادت یا کربلا!» و کربلای ابراهیم، سوسنگرد بود. او در ۲۴ آبان سال ۵۹ در محور حمیدیه- سوسنگرد عاشقانه سوخت و خاکستر شد. فرازی از زندگی این شهید را پیش رو دارید. نرگس انصاری حاج ابراهیم رجببیکی دو مزار دارد؛ یکی در زادگاهش و یکی هم در محل شهادتش. قبل از اعزام به جبهه اینگونه آرزو کرد: «یا شهادت یا کربلا!» و کربلای ابراهیم، سوسنگرد بود. او در ۲۴ آبان سال ۵۹ در محور حمیدیه- سوسنگرد عاشقانه سوخت و خاکستر شد. فرازی از زندگی این شهید را پیش رو دارید. ابراهیم درودگر شهید ابراهیم رجببیکی اول تیرماه ۱۳۳۷ در خانوادهای مؤمن از شهرستان دامغان به دنیا آمد. در سن هشت، ۹ سالگی با صدای خوش و دلنشین مداحی و نوحهخوانی میکرد. همزمان با تحصیل که با موفقیتهای زیادی برایش همراه بود در مغازه درودگری پدر حرفهآموزی میکرد. سال ۵۶ برای گرفتن دیپلم به مشهد سفر کرد. این زمان اوج خروش انقلابی مردم علیه رژیم شاه بود. گروه حفاظت از بازار در جریان انقلاب اولین گروه حفاظت از بازار با همکاری و سرپرستی شهید بیکی تشکیل شد تا اموال بازار از تعرض عوامل طاغوت در امان بماند. همچنین در سنگر اقتصاد، به آبادانی و خودکفایی میاندیشید. از اینرو جهت تهیه قطعات لازم به منظور حفر چاه و راهاندازی آن در روستاهای فاقد چاه آب، تلاش فراوانی میکرد. در جهاد سازندگی، کاری را ناتمام رها نمیکرد. اوایل انقلاب در طرحی ابتکاری به همراه برخی از دوستانش مثل مرحوم حاج سیدمرتضی امیرخلیلی و برخی معتمدین شهر، اجناس مورد نیاز مردم و مواد خوراکی را از خارج شهر تهیه میکردند و به دامغان میآوردند و با قیمت نازلتر در اختیار همشهریان قرار میدادند. حج ابراهیمی سال ۵۸ ابراهیم توفیق یافت تا در عنفوان جوانی در سمت کارگزار حج به طواف بیتالله الحرام مشرف شود. قبل از سفر حج، به یادگیری زبان عربی و مطالعه کتابهای عربی پرداخت تا خودش را برای ارتباط با دیگر مسلمانان حاضر در حج آماده کند. بعد از بازگشت از خانه خدا گفت: «بعد از حج نوبت جهاد است.» جهاد در جنگ شهید رجب بیکی همراه جهاد سازندگی دامغان شد و عهدهدار مسئولیت تدارکات و پشتیبانی بود. با شروع جنگ وسایل مورد نیاز جبههها را فراهم میکرد و همراه کاروان کمکها به جبهه میرفت. آخرین بار وقتی با همه خداحافظی کرد، پدر طاقت نیاورد برای بدرقه جلوی در بیاید، ولی مادر او را در پناه قرآن بدرقه کرد. حاجابراهیم قرآن را گشود؛ آیه ۲۳ سوره احزاب آمد: «برخی از آن مؤمنان، بزرگمردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند.» در جبهه حاجابراهیم مسئولیت تدارکات دارو و غذای یک گروه از رزمندگان حمیدیه را برعهده داشت. همزمان برای رزمندهها مداحی هم میکرد. در مدت ۵۰ روزی که در جبهه بود تنها یک نامه نوشت و از پدر و مادرش به جهت اینکه به او اجازه رفتن به جبهه را داده بودند تشکر کرد. در آخرین تماس تلفنی با خانوادهاش گفت: «یا شهادت یا کربلا.» پیکر سوخته حاج ابراهیم سوار بر خودرو در مسیر حمیدیه زیرآتش گلولههای دشمن محاصره شد. گلولهها مستقیم به خودروی ابراهیم اصابت کردند. او در جا شهید شد. پیکر سوخته حاج ابراهیم مانده بود داخل ماشین. همرزمانش میگفتند دنبال موقعیتی بودیم تا برویم پیکر حاج ابراهیم را بیاوریم. بالاخره خودمان را رساندیم به محلی که در روز قبل ماشینمان به آتش کشیده شده بود. کف ماشین مقداری خاکستر ریخته بود و لابهلای خاکسترها ساعت حاجابراهیم افتاده بود. عقربهها متوقف مانده بود روی ۱۰ و ربع! خاکسترها را که جمع کردیم یادم افتاد که حاج ابراهیم گفته بود: «اگر شهید شدم جنازهام را به غسالخانه دامغان برای شستوشو ندهید.» چمران و خاکستر شهید خاکسترها را جمع کردیم و با ساعت حاج ابراهیم داخل نایلونی ریختیم و نایلون را هم بستیم داخل چفیه. اواسط مسیر برخوردیم به دکتر چمران، پرسید: کجا بودید؟ گفتیم: یکی از ما شهید شده بود. رفته بودیم جنازهاش را بیاوریم. پرسید: آوردید؟ هیچکس حرفی نزد. سرها را پایین انداختیم. من گفتم: بله. پرسید: کو؟ سخت بود برایمان حرف زدن. با دست دستمال را نشان دادیم. تعجب کرد و گفت: یعنی چه؟ گفتیم: سوخته و همین باقی مانده از جنازهاش! دکتر به شدت ناراحت شد. گفت: شما بروید! انشاءالله امشب تلافیاش را درمیآوریم. الحق که همان شب کاری کرد کارستان و سوسنگرد آزاد شد.
دیدگاهتان را بنویسید