کد خبر: 4530
تاریخ انتشار: دی 7, 1400گروه : صدای مطالبه گر
آهای آدمها که بر ساحل نشسته…. یکی راه افتاده این اداره، اون اداره این وزارتخانه، اون وزارتخانه و هر هفته یک لیستی بلند بالا یی از پیگیری مشکلات میفرسته برای جارچیان شهر. دیوانسالاران آن ولایت که اوضاع را نا ملایم و طوفانی میبینند با ایادی شان برآشفته که این آدم کیست ؟! و چه حقی دارد آنچه که ما برای آن مواجب میگیریم و کارمند و معاون و رئیس دفتر و ماشین شاسی و حقوق خوب و…. داریم برای وعده حل همین سیاهه ی مشکلات ، به یکباره در پی حل وعده آن باشد؟!! برابر کدام قانون قرار هست که همه مشکلات به یکباره وعده بدهی ؟!! عاقلی و ظرفی در گوشه ای خیلی کم فروغ به آهستگی گفت این چه قانونی ست که سالیان سالست که از خزانه عامه تو و همکارانت ارتزاق کردید و این سیاه پیشروی مردم نهادی باتو کاری ندارد ؟! و اما این جناح بیکار ننشسته به حمایت حامیان سلطان وعده پراکنی گروهی را گسیل داشته که آهای مردم ببینید چطور منجی شما را که توان حل مشکلات را دارد قلع وقم میکنند من دنیا شما را همان بهشتی که وعده دادند پیشروی شما نهادم . و اما همان عاقل نکته بین با صدایی آرام و بی فروغ همیشگی خود با نوایی کم توان بانگ میزند که تو اگر حلال مشکل بودی در آنچه که بتو سپردن صیانت میکردی ؟ !! _زن به شوهر: مرغ برنج نان خریدی ؟ یاده سروده ای از نیما یوشیج افتادم: آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
که ای مردم بخسبید و آرام باشید آنچه وعده دادند و می دهند من عمل کردم.
این خلاف آن ميثاق نانوشته یمان بود.
هیچ کس حق ندارد مشکلاتی که روزانه ما و تمام آن پرسنل تحت امر ما را به اشتغال وامیداشت را به یکباره وعده حلش بدهد که اگر چنین کنی برابر قانون مبارزه با مشکل گشایان مفسد و سلطان وعده پراکنی با او بر خورد خواهیم کرد.
ای مردم منم آنکه بدنبالش میگردید مرا دریابید ببینید آن راه نرفته من هستم مرا دریابید …
القصه مشاجره بالا گرفت هر کدام به اصحاب و طرفداران خویش برای اثبات به حق بودن فریادها سر دادند و بیچاره مردمان حیرت زده
فردا پدر و مادر داماد میخواهند شب یلدا بیایند، هندوانه را به بهانه ای درپیششان نگذاریم شام را که نمیشود از آنها دریغ کنیم…
مرد شرمنده و درمانده از خانه بیرون میزند…
دختر در اتاق نشسته در سکوت اشک بر چشمانش جاری میشود:
که خدایا این چه روزگاریست که بر ما میگذرد….!!!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟قربانیان
دیدگاهتان را بنویسید