کد خبر: 16155
تاریخ انتشار: خرداد 12, 1404
گروه : یادداشت

نمایش بی‌دردی یا حکایت نمک بر زخم ندارها در تلویزیون این حوالی! 

 

تحلیل انتقادی از وضعیت تبلیغات در صدا و سیما 

 

سیدرضا جزءمومنی 

 

در روزگاری که قیمت یک قالب پنیر، تعیین‌کننده سرنوشت شام یک خانواده است و در عصری که تامین نان دغدغه است و در شرایطی که مردم با گرانی، بی‌کاری و فشار معیشتی دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ تلویزیون مملکت که باید آیینه‌ی جامعه باشد؛ تبدیل به تابلوی لوکس‌فروشی و تریبونی برای اغواگری مصرف‌گرایانه شده است. 

تلویزیون ما پر است از خانواده‌هایی خیالی و فانتزی که هر کدام ازآن‌ها زندگی‌ای دارند در دنیایی کاملاً جدا از واقعیت مردم کوچه و بازار و هر چه پیش می‌رویم این رویداد تبلیغاتی پر پیمان‌تر می‌شود.

تلویزیون در قالب آگهی دور و درازی که مطمئناً هزینه آن بسیار گران و گزاف است و جالب آنکه این هزینه شگرف نیز به شکل غیرمستقیم از جیب و کیفِ مرد و زنِ ایرانی تامین می‌شود؛ جمعی از خانواده‌ای را نشان می‌دهد که نگران تعریق بدنشان در تابستان هستند؛ گویی تنها دغدغه این روزها همین بوی ناخوب بدن آنهاست و اساساً هیچ رخداد نگران کننده‌ای در زندگی وجود ندارد؛ ولی نه، واقعیت این نیست؛ واقعیت، کارگری‌ست که زیر آفتاب شهر، بی‌آنکه دستمالی برای برچیدن عرقش داشته باشد؛ بی‌صدا زنده است!

تلویزیون، خانواده‌ای را نشان می‌دهد که دغدغه‌ ایشان ترمیم پوست‌شان است آن هم با کرم‌هایی با قیمت‌های میلیونی در حالی‌ که مادرانی هستند که ماه‌هاست نتوانسته‌اند حتی پوشک بچه بخرند؛ چه برسد به انواع کرم و مرطوب‌کننده‌ها.

در آگهی دیگری، زنی در آشپزخانه‌ای، فوق لوکس، ظروف بلوری برند سفارش می‌دهد و کاش سازندگان این تبلیغ، سری به خانه‌هایی می‌زدند که بچه‌ها در سینی فلزی و بعضا بدون قاشق، غذا می‌خورند یا مادری از خجالت مهمان، ظرف غذا از همسایه قرض می‌گیرد.

در بحبوحه‌ی فقر آموزشی، جایی که کودکان زیادی آرزوی خرید دفتر و مداد دارند و یا بسیاری از لازم‌التعلیم‌ها که توان مدرسه رفتن ندارند؛ تلویزیون با افتخار تبلیغ کلاس‌های خصوصی و دوره‌های کنکور چند ده میلیونی می‌کند. این تبلیغات نه‌تنها ناعادلانه‌اند، بلکه شکاف طبقاتی را فریاد می‌زنند.

در کشوری که جوانان حتی توان اجاره خانه‌ای ۴۰ متری را ندارند؛ خانواده‌ای را نشان می‌دهند که یک‌جا به اندازه چهار زندگی، جهیزیه و لوازم می‌خرند. این تصویرسازی‌های بی‌منطق برای بسیاری از مردم این سرزمین، نه الهام‌بخش که آزاردهنده و تحقیرکننده است.

تلویزیون ما، یخچالی را نمایش می‌دهد که با باز شدن در آن، رنگین‌کمانی از نوشیدنی‌ها، دسرها و میوه‌ها جاری می‌شود در حالی‌ که یخچال بسیاری از مردم، اگر داشته باشند فقط دو بطری آب در آن هست و در برخی مناطق روستایی و عشایری، اصلاً یخچال وجود ندارد و شاید تبلیغاتی از این دست، برای آن‌ها فقط طعنه و تمسخر باشد.

ما، شاهد تبلیغ شیرینی‌ها و تنقلاتی هستیم که نه‌تنها ناسالم‌اند بلکه مستقیماً سلامت کودکان را تهدید می‌کنند اما همین محصولات با لبخندِ بچه‌های خوش‌پوش و پر انرژی معرفی می‌شوند؛ به راستی کدام کودک در مناطق محروم توان خرید این خوراکی‌ها را دارد؟ چقدر باید گریه کند تا والدین او یک پفک برایش بخرند؟

قیمت کالاها هر روز بالا می‌رود اما تبلیغات هیچ‌گاه متوقف نمی‌شوند. نه تعدیل می‌شوند، نه با شرایط مردم همسو می‌شوند. گویی در تلویزیون ایران، تورم وجود ندارد؛ فقط شوق خرید است و مصرف بیشتر!

خانه‌های لوکس، زنان با چهره‌های گریم‌شده و به دور از واقعیت، پوشش‌هایی خارج از عرف جامعه و عرف فرهنگی رسانه، همه این‌ها در تبلیغات تلویزیونی ما جاری‌ست. زنان این آگهی‌ها نه مادری خسته از خرید، نه زنی در صف نان که بیشتر به مدل‌های شبکه‌های غربی شباهت دارند.

این دیگر تبلیغات نیست اغواگری اجتماعی است و هدف فقط معرفی یک کالا نیست بلکه هدف تغییر سلیقه‌ها، سرکوب واقعیات و القای این است که اگر شما شبیه این‌ها نیستید؛ پس موفق نیستید!

تبلیغات تلویزیونی امروز به درد مردم نمک می‌پاشد. مردی که بین خرید پنیر، پرداخت قبض گاز و شیر بچه وامانده و درمانده است باید تماشا کند که کودکی با مای‌بی‌بی، آزادانه می‌رقصد و مادرش فقط به لطافت پوست کودک می‌اندیشد.

آیا مسئولان صدا و سیما واقعاً در جریان‌ هستند که سود تسهیلات بانکی، اگر به فرض، وامی تعلق گیرد؛ سر به آسمان زده؟ آن وقت چرا در تبلیغات بانکی، همه‌چیز آسان و راحت است؟ چرا خانواده‌ای لوکس در باغی اروپایی از خدمات بانکی ما تعریف می‌کند؟

این رسانه، به جای همدردی، تحقیر می‌کند؛ به جای امید، حرص می‌پراکند و به جای آگاهی، فریب می‌دهد.

جناب تلویزیون! شما یک کیلو پنیر به یک خانواده بدهید و ببینید چه می‌کند در حالی که شنبه قیمت تخم مرغ 55 هزار تومان است و دقیقا یکشنبه 65 هزار تومان و دوشنبه 75 هزار تومان اما شما یاد گرفته‌اید با نشان دادن بی‌دردی به درد دردمندان اضافه کنید.

 

در زمانه‌ای که مردم نای تماشا ندارند؛ شما در حال اجرای تئاتر تجمل هستید و این نمایش دیگر سرگرم‌کننده نیست؛ تلخ است، آزاردهنده است و نماد بی‌عدالتی تصویری در جامعه‌ای است که فریاد عدالت دارد.

تبلیغات تلویزیونی در سرزمینی که مردم نان ندارند بی‌گمان، نمایش پر زرق‌وبرق بخشی از آرزوها بر پرده فقر جامعه است. 

در روزگاری که گرانی، نفس مردم را بند آورده و وقتی قیمت گوشت قرمز به رؤیایی دوردست برای بسیاری از خانواده‌ها بدل شده و والدین برای خرید یک قوطی شیر خشک یا دفتر مشق فرزندان‌شان دست به حساب‌وکتاب‌های دردناک می‌زنند؛ تلویزیون رسمی کشور همچنان غرق در رنگ و لبخند و تجملات تبلیغاتی‌اش است که گویی این صدا و این سیما هیچ ربطی به ایران ندارد.

این روزها با چرخاندن ساده‌ی کنترل تلویزیون با تبلیغاتی مواجه می‌شویم که انگار از دنیایی دیگر آمده‌اند؛ جهانی که نه‌تنها نسبتی با واقعیت اکثریت جامعه ندارد بلکه به‌نوعی تحقیر غیرمستقیم ولی مستمر طبقه‌ی فرودست جامعه است.

از یک سو تبلیغاتی را می‌بینیم که در آن خانمی شاد و خندان در آشپزخانه‌ای لوکس با کابینت‌های های‌کلاس و لوازم آشپزخانه‌ی‌ تمام خارجی در حال تبلیغ یک مدل جدید از ماشین ظرفشویی بیست‌میلیونی است در حالی که هزاران خانواده شاید از داشتن آب‌گرم‌کن دیواری محروم‌اند و یا نگران قبض برق و آب‌شان هستند و این چنین تبلیغاتی، تنها شکاف طبقاتی را عمق می‌بخشند.

در شبکه‌ای دیگر فقط شاهد آگهی‌های به شدت طولانی هستیم که اجناس خود را به شکل الکترونیکی و در فضای مجازی و یا به شیوه سفارش پیامکی و تلفنی عرضه می‌کنند و جمعیت کاسب‌ها در شهرهای کوچک را عزادار می‌کنند که چاره‌ای جز بستن بنگاه خُرد معاملاتی خود ندارند! تل.یزیون، ناجوانمردانه برای کسب درآمد، رفاه را توهمی می‌سازد که تنها برای عده‌ای معدود در دسترس است و به‌نوعی فقر را ناشی از ناتوانی فردی وانمود می‌کند؛ نه نتیجه‌ی ساختارهای معیوب اقتصادی.

تبلیغ یک برند عطر لوکس نیز نمونه‌ای دیگر است با تصویری اسلوموشن از زنی با لباس شب گران‌قیمت در لابی هتلی چند ستاره، با شعارهایی همچون «تو لایق بهترین‌هایی!»… واقعاً؟ مردم، لایق بهترین‌ها هستند؟ مردی که با کارگری روزانه سعی دارد هزینه داروی دیابت مادرش را فراهم کند یا زنی که در مترو دست‌فروشی می‌کند تا بتواند اجاره‌خانه عقب‌مانده‌اش را بدهد؛ او لایق نیست؟

بدتر از همه شاید تبلیغاتی باشند که با سوء‌استفاده از مفاهیم انسانی مانند موفقیت، زیبایی، آرامش و عشق، این مفاهیم را با خرید کالاهای تجملی گره می‌زنند. گویی موفقیت یعنی داشتن کارت طلایی بانکی یا آرامش تنها در ویلاهای شمال کشور با سونا و جکوزی ممکن است. این القائات غیر حرفه‌ای، جامعه‌ را بیمار می‌سازند؛ مصرف‌گرا، ناآرام، همیشه ناراضی و در عین حال فقیر.

در کشوری که در حوالی نیمی از جمعیت، زیر خط فقر زندگی می‌کنند؛ وظیفه‌ی رسانه، هم‌دردی است نه دعوت به رقابت نابرابر در خرید کالاهای لوکس. رسانه‌ی ملی باید آیینه‌ی واقعیت‌ها باشد نه نقابی برای پنهان‌سازی فاجعه اقتصادی.

پخش تبلیغاتی که بیشتر به فانتزی‌های طبقه‌ مرفه شبیه‌اند؛ نه‌تنها واقعیت را تحریف می‌کنند؛ بلکه به نوعی بی‌عدالتی بصری بدل شده‌اند.

ای کاش مدیران رسانه‌ی ملی، به‌جای نمایش کابینت ممبران و سینک‌های دوقلو و شومینه‌های دیجیتال، اندکی واقع‌نگری داشتند. کاش گوش‌شان را به صدای نان‌آورانی می‌سپردند که با شرمندگی هر شب به خانه بازمی‌گردند.

وقت آن رسیده است که در تلویزیون به‌جای لبخند مصنوعی بر چهره‌ مدل‌ها، اشک واقعی مردم دیده شود و به‌جای شعارهای فریبنده، آینه‌ای نصب شود رو به واقعیت تلخ اما صادق این روزگار تا شاید با ابلاغ درد بتوان بر گوش‌های سنگین تشر زد تا به فکر حل مشکلات معیشتی باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *