کد خبر: 4018
تاریخ انتشار: آذر 13, 1400
گروه : یادداشت

روزهای فرمالیته به نام معلولین و به کام مسئولین 

 

تق تق تق. نوک عصایش به زمین می‌خورد که مبادا چیزی سر راه باشد و پایش به آن بگیرد و به مقصد نرسد، صدای خنده بچه‌ها را از پشت سرش می‌شنود که چیزهایی می‌گویند و فکر می‌کنند نمی‌شنود.
او دلش می‌خواهد برگردد و داد بزند: قرار نیست کسی که روشن دل است در خانه حبس شود چون شما دست کم می‌گیردش، اما باز به راهش ادامه می‌دهد تا پیش کسی که قول داده بود کتاب‌های درسی را با قیمت کمتری برایش ضبط کند برسد و از امتحان چند روز آینده اش جا نماند.
………………………..
وای حالا این‌همه پله را چکار کند؟ راستی چرا وقتی این ساختمان‌های شیک و مدرن را می‌سازند کسی به این فکر نمی‌کند که شاید روزی آدمی که پاهایش قدرت حرکت ندارد هم کارش به اینجا بیفتد و مجبور شود با ویلچر داخل ساختمان برود؟ تا همین جا هم که آمد صد خطر از کنار گوشش گذشت که در چاله‌ها و دست اندازهای خیابان نیفتد، مردم که بیکار نیستند مدام پشت سرشان راه بیافتند و این طرف و آن طرفشان کنند.
………………
کاش می‌شد مثل همه بچه‌ها دیگر بلند بلند حرف بزنند و بخندند و مادر و پدرش را صدا کند، کاش می‌شد آب، بابا، نان را با حرکات لب و دهان بر زبان بیاورد نه با اشاره دست. کاش می‌شد یک بار صدای مادرش را بشنود، کاش مجبور نبود حرف‌های دیگران را لب‌خوانی کند، کاش دنیایش آنقدر سرشار از سکوت نبود و می‌شد صدای باران را بشنود، صدای دریا را، صدای زندگی را.
……………..
می‌گویند نمی‌فهمد بابا ولش کنید، کاش به همین جا ختم شود، بعضی‌ها او را دیوانه خطاب می‌کنند، شاید مغزش مثل همه ما کار نکند اما دل که دارد، احساس و عاطفه که برایش تعریف شده است، می‌بیند چطور نگاهش می‌کنیم، می‌شنود چه درباره‌اش می‌گوییم فقط نمی‌تواند مثل بقیه از مغزش کار بکشد، فقط ذهنش کمی کندتر است، دلیل نمی‌شود که با نام‌های نامربوط خطابش کنیم چون کمی ذهنش معلول است

 

روزگارشان اینطور می‌گذرد، اما در دل‌هایشان چیزی هست که سرپا نگهشان می‌دارد، امید دارند به زندگی، امید دارند به توانایی‌های خود و باور دارند که می‌توانند.
انصافاً هم خوب نشان دادند که می‌توانند. نگاهی به نتایج پارالمپیک و ورزش‌های معلولان بیندازیم، نگاهی به آنان که با ویلچر هم پله‌های ترقی را طی کرده‌اند، همان‌هایی که بدون دست و پا هم هنر می‌آفرینند، نقاش می‌شوند، صنایع‌دستی درست می‌کنند و هزار کار دیگر که خیلی از ما نمی‌کنیم.

 


حالا هی شعار بدهیم که محدودیت نیست، هست تا حدودی….
هست تا وقتی نگاه من و توی عضو این جامعه به این افراد جور دیگریست، تا وقتی که باور نداریم معلول هم یک همشهری است مثل بقیه.
زمانی می‌توانیم ادعا کنیم که فرهنگ زندگی کردن با معلولان را بلدیم که از حضور در کنار ما تنگشان نباشد، که حس نکنند با نگاه تحقیرشان می‌کنیم و آن‌ها را کم می‌بینیم.
زمانی می‌توانیم صدایمان را بر سر بیندازیم که آی معلولان شما هم از حقوق شهروندی برخوردارید که قانونی که برای معلولان تصویب کرده‌ایم گوشه‌ای خاک نخورد و بند بندش اجرا شود.

آی مسئولین :
وقتی یک معلول دغدغه‌ی کار و خانه و تامین مایحتاج زندگی نداشت می‌توانیم روزشان را جشن بگیریم و تبریکات پی در پی و صمیمانه نثارشان کنیم.
آی مسئولین محترم بهزیستی:
واقعا این همه جشن وتبریک برای چیست ؟
شما برای توانمند سازی معلولینتان چه کرده اید؟
اگر قانون حمایت از حقوق معلولین فقط 3 تا 5 درصد سهمیه برای استخدام معلولین اختصاص داده است شما برای جذب همین نفرات معدود چه کرده اید؟
راستی ،شما چند درصد از پرسنلتان معلول هستند؟
شما که بودجه سازمانتان به واسطه همین معلولین تامین میشود چرا نباید 60 درصد -70 درصد یا حتی بیشتر نیروهایتان را از معلولین توانمندتان تامین کنید؟
ای کاش مسیولین عالی شهری ، استانی و حتی کشوری برای این سوالات پاسخی قانع کننده داشته باشند.

 

این روز ، روز همه روشن دل‌هاست، روز همه آن‌هایی که در دنیای آن‌ها اشاره‌، جای صدا را گرفته و همیشه خاموشند، روز آن‌هایی که ویلچر جای پاهایشان را گرفته، روز آن‌هایی که با دندان مداد را نگه می‌دارند و مشق شب را می‌نویسند، روز آن‌هایی که ذهنشان کمی کند است اما احساسشان قوی.
کاش روز نباشد، هفته باشد، ماه، سال، کاش همیشه روز معلول باشد، شاید بیشتر به فکرشان باشیم.

 

علیرضا خراسانی مدیرعامل جامعه نابینایان دامغان و مدیر عامل مرکز توانبخشی و حرفه آموزی توان یابان دامغان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *